...It's the time to


_ آخ گاو مش حسن، کجایی که ببینی آبجیتو کشتن؟!

هر کی یه دلیل قانع کننده بیاره که کشاورزی چه ربطی به ریاضیات داره

یه جایزه ی نفیس (به قید قرعه البته!) پیش من داره..

چرا یادم نمیاد چی می خواستم بگم؟!

_ مربی مهد کودک دخترعمه م کرمانی بود..

بعد از دو ماه دختر عمه م همچین لهجه ی کرمانی گرفته بود بیا و ببین!

_ 4 سال پیش تابستون مشهد بودیم..

تا دو هفته بعدش فارسی حرف زدنم هم لهجه ی مشهدی گرفته بود!

_ کلاس زبان هم که می رفتم استادمون شیرازی بود..

انگلیسی شیرازی قاطی حرف می زدیم سر کلاس!

 

پس چه انتظاری از من داری.. در حالیکه معلوم نیست

روح خبیث کدوم قاتلی الان توی وجودمه؟!

خلاصه داروین جون هر چی تو بگی!

 

پ.ن1: چه حالی داری وقتی 6 ماهه کلاس زبان نرفتی

و الان اعتماد به نفست قلمبه شده که من خیلی سطح زبانم بالا رفته و از این مزخرفها..!

بعد وقتی تعیین سطح میدی به زور تو همون ترم قبلی رات میدن؟

_ اعتماد به نفسم درد می کنه!

پ.ن2: ساعت دینامیکی بدنم از کار افتاده..

بابا ما دیگه از این عربها هم عرب تریم..!

اونا که اینقدر ادعای عربیتشون میشه سالی نیم ساعتشو جابه جا می کنند فقط!

تا وقتی نمی دونستم این عقب و جلو بردن ساعتها خلاف قانون بین المللیه کیف می کردم اول مهر تا 7 صبح بخوابم..

حیف که دیر فهمیدم.!

Take it easy


دارم ایمان میارم به این حدیث پیامبر که

"در آینده چیزهایی وجود دارد که از پشت شیشه می بینیدشان و پی به عظمت خدا خواهید برد"

پیامبر جون!

منظورت که فقط خود شیشه یا تلویزیون نبوده؟ بوده؟!

پس بیا همینا رو به بابای من هم بگو که اینقدر گیر داده کامپیو تر رو جمع کنه!

مگه عظمت خدا رو نمیشه تو اینترنت دید؟!  

 

پ.ن1: تازه فهمیدم بزرگ بودن و بزرگ فکر کردن یعنی چی؟

اینکه یه روز سخت کاری رو گذرونده باشی و نصف مغزت خواب باشه

و چشمات آلبالو گیلاس بچینه..

ولی فقط بگی  "خسته م"

و منتظر باشی خودم برم!

خودش فهمید.. فضولی موقوف..

 

پ.ن2: بعد از نیم ساعت چت کردن با دختر دایی و دل و قلوه دادن..

_ ببین منیره!

بیا قطع کنیم عین این آدمهای متحجر عصر حجری تلفن کنیم به هم..

فکر کنم خرجش کمتر دربیاد!

 

پ.ن3: اه چه رنگ لوسیه این صورتی!

هر چی باشه از قرمز که جیغ تر نیست.. هست؟!

اگه چشم و چال کسی درمیاد بگه تا عوضش کنم..

 

پ.ن4: روز اول ترم اولی که می رفتم دانشگاه خواب موندم..

روز اول ترم دوم هم خواب موندم..

فکر کنم روز اول ترم سوم هم خواب بمونم!

یه حکمتی توشه لابد!

 

پ.ن5: وحشتناکه!

147 تا پست نوشتم که به ترتیب اولویت بذارمشون اینجا!

اگه بخوام هر روز هم بیام اینجا

و تازه هیچ اتفاق خاصی هم برام نیفته و چیز جدیدی هم به کله م نزنه (که این یکی از محالاته!)

147 روز دیگه تو نوبتم تا این پستو بذارم تو وبلاگم..

"دیگه حرفی برای گفتن ندارم!"

شرط می بندم فقط خودم می دونستم امروز وسطمین روز ساله!

 

ملت برید کتاب روشهای کف بینی ترجمه ی کاملیا جلالی رو بخرید..

وگرنه کاملیا جونم ورشکسته میشه ها!

دیشب از زنجیره های کف دستم فهمیدم یه شخصیت چند بعدی دارم..

یعنی روحم قبلا تو بدن یکی دیگه زندگی کرده..

 

یه دقیقه واستا..

یه چیزایی داره یادم میاد!

من گاو مش حسنم..

حالا کی بهش میگه گاوش مرده؟..

 

 جمعه رو گذاشتن واسه همین کارها دیگه!

بقیه ی روزها تعطیله!

 

میگن تهرون جای قشنگیه..

 مردمش بدن..

اه دختره ی بی جنبه!

جنبه نداری فیلم نبین خوب..

یه هفته ست هم خودتو خفه کردی هم منو..!

تابستان خود را اینگونه گذراندم ۳

 

... من در این تابستان نیز پایم را از خانه بیرون نگذاشتم جز برای خرید بستنی (دایتی شکلاتی) و کارت اینترنت (call with me) اما برادرم خیلی خوش به حالش بود چون به یک سفر خارجی رفت و من فکر نمی کنم که عربستان خیلی هم خارج باشد.

او دو هفته در آنجا ماند و چون قرار نبود برای کسی سوغاتی بخرد حتی چیزی هم تهش برای نوه ی همسایه ی مان باقی ماند و ما آرزو کردیم کاش قرار بود سوغاتی بخرد!

و او از خاطرات معنوی اش برای ما تعریف کرد تا کمی عبرت بگیریم و من هی خنده ام می گرفت که در کوه احد و حتی دم در غار حرا هم دستفروش موجود باشد گویا عربستان چیزی شبیه همین بندر خودمان می باشد و فقط مردمش کمی عرب تر می باشند! و این عربها چقدر خسیس هستند.

 

در این تابستان نیز فیلم هندی خونم بسیار بالا رفت و این برای بدن بسیار مضر می باشد به طوریکه لعنت بر دوستم و فیلم هندی هایش. و این هندی ها چقدر در فیلم هایشان زود عاشق می شوند که چقدر رمانتیک می باشد و جدیدا هم از این خارجی ها یاد گرفته اند که کمی بی تربیت می باشند و فیلم هایشان همه اش رنگی می باشد و من از این به بعد حالم از فیلم ایرانی به هم می خورد چون رنگی نمی باشد و ما فکر می کنیم تلویزیونمان سیاه سفید می باشد در صورتیکه این طور نمی باشد و از اول تا آخرشان روشنفکری می باشد و ما سر در نمی آوریم کی به کی می رسد!

 

و در ضمن خدا پدر شاهرخ خان و آمیتا باچان را بیامرزد همین جوری الکی. و دخترخاله ام همه اش می گوید آمیتا یک اسم دخترانه می باشد و من به او می گویم "هیچ فرقی نمی کند. اسم باشد کوفت باشد." و من خیلی از انگشت شست هرتیک چندشم می شود چون دو تا می باشد. به طوریکه اولین بار با دیدن آن جیغ زدم و شبش هم کابوس زلزله ی بم را دیدم و خواب دیدم اینجا بم است و چه ربطی داشت؟!

 

و ای تو را موش بخورد شاهرخ خان!

 

 

در پایان نیز من تابستانم را با علم آموزی به پایان بردم و ما در هفده شهریور انتخاب واحد داشتیم که پنج شنبه بود و گمان می کنم خیلی روز مهمی باشد چون که در تاریخ هم آمده است در تلویزیون هم خیلی روی آن تاکید می شد ولی من نمی دانم چرا هی می گفتند جمعه ی خونین؟ در حالیکه پنج شنبه ی خونین بود!

و من گمان نمی کنم در این هوای گرم و شرجی سگ هم برای قضای حاجت از خانه اش بیرون بیاید و ما چون چیزی از سگ کمتر نداریم تا اطلاع ثانوی درس و دانشگاه و پردیس و دیوونه و دیوونه خونه تعطیل!

این بود انشای من. و من از این انشا نتیجه می گیرم که علم بهتر از ثروت می باشد. و همچنین مرگ بر تابستان!

مرکب در قلم مانند آب است                    خجالت می کشم خطم خراب است

 

ادامه ندارد..!  

 

 

پ.ن: کلاسهامون شروع شده.. به زور کشوندنمون دانشگاه.. ولی هنوز نفهمیدم چی مون از سگ کمتره؟!

پ.ن: شروع نشدن! حال هم ندارم پی نوشت قبلی رو پاک کنم..

پ.ن: هی فلانی.. این دختره بالاخره مخت رو زد؟!

پ.ن: شمردمشون.. 8 تا بودند.5 تا رفتنی، 3 تا هم برگشتنی.. هیچ کی نمی دونه اون دوتا شتره کجا قایم شدن؟!

تابستان خود را اینگونه گذراندم ۲


 

... خلاصه از اینکه از همان اولش گند زدیم به تعطیلاتمان و من کمی احساس آسودگی می کنم زیرا ما یک عروسی داشتیم که به هم خورد و کی حال عروسی و ریخت و پاش را دارد؟

و خواهر عروس کمی مریض شد و دو ماه در بیمارستان بستری شد و ما هی کمپوت خوردیم به جایش و ای کاش همه اش کمپوت آلبالو بود. و دختر پسرعموی پدربزرگمان کمی مریضی قلبی داشت که مرد و ما خیلی خوشحال شدیم که یکی از فامیلهای درجه یکمان (!) در خارج مرده است و خیلی خوشحال تر می شدیم اگر او را در همان کشور خارج دفن می کردند، کلی کلاس داشت برای خودش.. حیف که آمریکا جنایتکار و شیطان بزرگ می باشد. و کویت همین بغل است و خیلی خارج نمی باشد.

البته این تابستان قرار نبود دست از سر ما بردارد و اساسی کلید کرده بود رویمان.. به طوریکه پسردایی کوچولوام کمی تصادف کرد و خیلی آسیب دید و تازه چقدر نسبت به آن یکی پسردایی ام خوش به حالش است چون یک دزد به خانه ی شان رفت و تنها امید و انگیزه ی او برای زندگی را که همانا پلی استیشن و CD  های بازی اش می باشد به یغما برد!

این تابستان بسیار بدجنس می باشد و حاضر نیست دست از سر ما بردارد به طوریکه برادرم هی می گوید "هنوز یک هفته ی دیگر مانده، مواظب خودتان باشید!"

همچنین یکی از دوستانم نیز قرار بود عروسی بکند که آن هم به هم خورد و چه بهتر.. چون حوصله اش را نداشتیم برای عروسی برویم به شهر دیگری.. و دیگر اینکه برای مدتی به معنای واقعی و رسمی ترش سر کار بوده و حقوق ناچیزی دریافت نمودم که واقعا بسیار ناچیز می باشد.

به طوریکه اگر بخواهم برای مخارج روزانه ام روی آنها حساب کنم به طرز خنده داری غیب می شوند.. پس بهتر است آنها را یادگاری نگه دارم. (الان غیب شده اند البته!)

 

ادامه دارد...  

تابستان خود را اینگونه گذراندم ۱


 

قلم بر قلب سفید کاغذ می فشارم و انشای خود را آغاز می کنم.

البته بر همگان واضح و مبرهن است که کسب علم برای بشر از هر چیز دیگری مهم تر می باشد و با کسب علم می توان درجه های بلند انسانیت را فتح نمود. بنابراین ما تابستان امسال را با علم آموزی آغاز کردیم. البته چون علم زیادی نیاموخته بودیم کمی مشروط شدیم و کلی اسم در کردیم برای خودمان. چون تا به حال کسی را ندیده بودیم که در ترم اول مشروط شود.

البته ما گناهی نداشتیم. چون از همان کلاس چهارم از گیاه شناسی بدمان می آمد و اصلا هم با ریاضی حال نمی کردیم و کمترین نمره ی کلاس را آوردیم.. و ما اصلا از استاد ریاضی مان خوشمان نمی آید چون کلی حرف بد بد پشت سرش است!

ولی ژنتیک را از آن جهت تجدید شدیم که همه اش تقصیر مخابرات است که تلفن ما را یک هفته قبل از شروع امتحاناتمان قطع نموده و هفته ی بعد از امتحانات وصل نمودند و ما هر چی رفتیم به اداره ی مخابرات، هی می گفتند فردا ساعت 11 صبح می آییم. و من همچنان غرق در این اندیشه بودم که اگر اداره ی مخابرات تقویم ندارد ساعت که دارد!

بنابراین تلفن ما قطع بود و از آنجا که دانشگاه هرمزگان بسیار آپ تو دیت می باشد شب امتحان با ساعت آن حال نکرده و ساعت آن را تعویض نموده و ما را غریق شادی و رحمت بازماندگان نمودند و از آنجا که بنده تا صبح بیدار بوده و درس خوانده ام بنابراین از این درس صفر گرفتم که همه اش تقصیر خودم بود و بس.. اصلا مگر بچه ی خوب باید شب امتحان درسش را بخواند؟

و در اینجا یک نکته هم بود که من خیلی خنده ام گرفت، چون در درس ورزش هم غیبت نموده و بنابراین ورزش را هم باید صفر می شدم و این خود خیلی خنده دار بود! اما چون مربی نازنینمان بسیار پایه بودند به بنده 14 عنایت فرمودند که البته کمی ناحقی نموده اند چون حقمان بیشتر از اینها بود!

 

ادامه دارد...

 

دارم عاقل میشم!


دارم عاقل میشم! البته اگه گول نخورده باشم و اون جسم سخت و سفید اضافی دندون عقل باشه!

نامرد چه بی خبر اومد..

حالا اینور دهنم 7 تا دندون دارم اونورش 8 تا! جای 28 تا هم 29 تا دندون دارم! فکر کنم دارم بزرگ میشم..

 

پ.ن: لطفا به من نزدیک نشوید..

من الان ذوق مرگ ترین آدم دنیام!

حالا شاید دو سال بعد پشیمون شم از چرت و پرتایی که الان دارم می نویسم ولی به جهنم!

اینکه با شخصیت مورد علاقه ات

که فقط تو تلویزیون میدیدیش نزدیک 20 دقیقه چت کنی..!

و اینکه اینقدر باهات راحت باشه که گاهی شک کنی خودش باشه..

و اینکه بدونی همین رشته ای رو خونده که تو داری می خونی..!

مهمتر اینکه وبلاگتو هم خونده باشه و بهت 20 داده باشه..!

چقدر انگیزه ات برای دری وری نوشتن زیاد میشه!

خوب همینا به نظرم مواد لازم برای ذوق مرگیه!

کامران نجف زاده.. هندونه زیر بغلت نمیذارم.. گفته باشم!


شهریارمشیری تو دیگه شورشو درآوردی..

I’m alive


تنها فرق مرگ با دانشگاه اینه که کنکور نداره!

عاقبت به درجه ی رفیع مشروطیت نائل آمدیم.. چه حالی میده آدم تو وبلاگ خودش آبروی خودشو ببره!

دکتر نوحه گر! بار آخرت باشه اینجوری نگام می کنی..

بعدش هم دیگه دلداری دادن مشکلی رو حل نمی کنه..

 

گریه دارترین جمله ای که امروز دیدم:

زمان امتحانات غیرقابل تغییر می باشد!!!

آره جون عمه ت...

 

ولی 14 واحد هم خودش 14 واحده..!

این ترم شاگرد اول نشم خیلی کاره!

ولی ... جون! آخرش هم نفهمیدم چه جوری معدلت 17 شد..

یکی منو خودکشی کنه..

 

پ.ن: جاسم صابری، تو هنوز سلام کردن یاد نگرفتی؟

پ.ن: هی فلانی، نمی دونم کی بهت گفته با لنز سبز و این رژلب بنفش پررنگ دهاتی، قابل تحمل تری.. باور کن خواسته باهات شوخی کنه!

پ.ن: الان فهمیدم هر چیزی رو نباید هر جایی گفت.. به خدا همین الان فهمیدم! دیگه هم ... بی ...
چقدر خنگم.. اینو هم الان فهمیدم.. همچنان داره به کشفیاتم اضافه میشه!
جمعه... ۱:۳۲ بعد از ظهر..

یک روز مانده به آخر دنیا..



فردا انتخاب واحد داریم!
سرویس دانشگاه هم ۷ صبح میاد!
واسه هر روز تاخیر هم ۵۰۰۰ تومن جریمه...
پس من برم بمیرم..


چقدر وبلاگ بعضیا کلاس بالاست..

قالبهای سنگین، رنگهای سنگین تر

لینکدونی حجیم، کامنتها 50 به بالا..

و چقدر وبلاگ بعضیا لوسه..

قالبهای جلف، رنگهای جیغ

لینکدونی فدام شی!، کامنتها هم همه فدات شم

 
پ.ن: به هیچ کی برنخوره لطفا!

پ.ن: امروز کارت عضویتم اومد!

میگن آدم وقتی یه کار خوب می کنه نباید جار بزنه..

من دارم جار می زنم؟!

*لطفا این کارت را همیشه به همراه داشته باشید و خانواده ی خود را نیز از این تصمیم آگاه سازید* (!!!)

بابا اینا چه دلشون خوشه.. خانواده که سهله.. فکر کنم کل ایران فهمیدن قضیه رو!

حالا کاش تا اون موقع زنده بمونم. حداقل مرگ مغزی بشم وگرنه پاک آبروم تو در و همسایه ها میره!

دیگه هیچ کوفتیم نیست.. قلبم هم تا اطلاع ثانوی می تپه! باید بتپه!

صداقت ۱


_ وای عزیزم امشب چه خوشگل شدی...

_ ولی تو هنوز همون آشغالی هستی که یه عمره دارم تحملش می کنم!

_ مرسی از صداقتت..

؟!You forgot something.. no


چند روزه قلبم خیلی درد می کنه..

خدایا!

من گفته بودم مرگ مغزی نه مرگ قلبی!

ایناهاش شاهد هم دارم..

این فرشته هات همیشه این جوری یک کلاغ چل کلاغ می کنند؟!

Memory 2


_ آقا ببخشید از این دفتر خاطرات صورتی خوشگلا دارین؟

_ نه.. از وقتی وبلاگ مد شده فروش نمی کنه. دیگه نمیاریم...

 

_ تو خسته نمیشی هر شب تو دفتر خاطراتت کلی واسه خودت زر می زنی؟

واسه کی داری می نویسی اینارو؟ مگه خاطراتت یادت نمی مونه؟

_ اصلا اومدیم و همین فردا یه تصادف و ... بوم... حافظمو از دست دادم..

اون وقت چی؟!

 

پ.ن: الان دقیقا 12 روزه که دوازدهمین دفتر خاطراتم تموم شده!

دوازده هم واسه خودش عدد خوشگلیه!

هنوز وقت نکردم یکی دیگه بخرم.

شاید دیگه بهش احتیاج پیدا نکنم.

این جا شاید سیزدهمین دفترخاطراتم باشه..

شانس هم که نداریم.. 13.. 13.. 13.. داره یه چیزیم میشه!

!..Innocent


شک نکن این هندیا فیلم اعتراض رو از روی داستان یوسف (ع) و زلیخا نوشتن!

آخی یوسف (ع) جون.!

چی می شد اون موقع که زلیخا داشت وسوسه ت می کرد

موبایل سامسونگت رو روشن می کردی

و اون وقت همه ی حرفاتون ضبط می شد؟!!!

این جوری دیگه چند سال هم آب خنک نمی خوردی..

پ.ن1: برید گوشی سامسونگ بخرید.. خیلی باحالن به خدا!

پ.ن2: متوجه شباهت حیرت انگیز داستان حضرت یونس (ع) توی دهن ماهیه و پدر ژپتو تو دهن نهنگه شدین؟!

حالا کی از رو دست کی دیده خدا می دونه!

پ.ن3: من امروز واقعا یه چیزیم میشه.. منتظر یه بلای آسمونیم که سرم بیاد! 

برای خود خدا..

 

خونه مون بوی خودتو گرفته خداجون!

بوی خود خودتو!

نه.. یه ذره بوی حرم رسولت هم هست..

یه دقیقه صبر کن..

آره.. بوی بقیع.. این بنده ی فضولت یواشکی خاک بقیعت رو هم کش رفته..

دور از چشم بادیگاردهاش!

اگه کار بدی کرده ببخشش!

ولی خودمونیم ها! خیلی پارتی بازی کردی براش..

خلاصه اینکه خونه مون بدجوری پر از خدا شده!

Exam2..!


من می خواستم امروز یه چیز دیگه بگم ولی یهویی شد..

اینم نتیجه ی امتحانتون.. می بینم که گند زدین!

 

پرومته .. به زور 10 شدی ولی خداییش زدی وسط هدف! جواب سوال دو رو هیچ کس درست نداد غیر از تو! امتحان عملی رو هم حال کردم! همین خودش با صد بار مردن و زنده شدن برابری می کنه! در ضمن... تو دفتر خاطرات منو خوندی؟! فعلا کاری به کارت ندارم چون در دسترس نیستی.. اما اگه خوندی بگو.. من طاقتش رو دارم!

امتحان خودتو 19 شدی.. غریب درسته نه قریب! اینم واسه اینکه نمره ی 20 کلاس رو نمی خواستی!

ناخدا .. 25/0 اولش می خواستم بهت صفر بدم که سر کلاس من اونم درست وقت امتحان میذاری میری اما دیدم اسمتو بالای برگه ت نوشتی. گفتم یه 25/0 هم به خاطر نوشتن اسمت بدم!

خودش  .. جمعا 8 شدی.. خیلی از سوالها رو که اصلا جواب ندادی.. در ضمن بادکنک اصلا زیر آب باد نمیشه!

ناشناس .. 2 فردا با والدبنت میای مدرسه!

لیمویی .. تبریک میگم! تو با 5/11 بالاترین نمره رو آوردی! سوال 8 رو که قاط زدی.. نمره ی عملی رو هم نصفشو دادم چون فقط نصفش رو انجام دادی!

صبرا .. بهت اصلا نمره نمیدم چون فقط یکی از سوالها رو جواب دادی. اون هم تو وبلاگ خودت. که چیزی ازش نفهمیدم!

ژانوس.. صفر. پرونده تو هم بیا ببر. آدم واسه خدا هم اسم میذاره؟! حالا خدای خودمون باشه یا رومیها.. چه فرقی داره؟! جفتش که یکیه!

رهگذر.. 10 به نظر میومد بیشتر از اینا بگیری اما نمی دونم چرا 10 گرفتی؟!

Someone.. 11 شدی! فکر کنم این نمره های شاهکار مربوط به اون ده نمره عملی باشه.. ولی کلا از اینکه حاضری 9 نمره از دست بدی ولی خودت باشی خوشحالم! راستی یه چیزی.. من همین الانش هم دارم فکر می کنم روحم قبلا یه بار تو بدن یه نفر دیگه زندگی کرده! ولی نمی دونم کیه.. خیلی دوست دارم بدونم وقتی مردم روحم تو بدن کی میره؟!

یه صد آفرین هم به فرزانه خانوم به خاطر سکوتش!

این هم که هنوز جواب نداده!

پ.ن۱: چشمم روشن!  مسافر ما هم فردا بعد از ظهر می رسه!
پ.ن۲: من تا ۱۲ روز دیگه همچنان جواب امتحان قبلی رو تحویل می گیرم..

!..No! I grew up


دیشب که داشتم می خوابیدم کلی عروسک دور و برم بود..

قبلش بچه ی دختر عمه م باهاشون بازی کرده بود..

حال نداشتم جمعشون کنم..

صبح که پا شدم دو تا سگ کوچولو تو بغلم بودند!

حالا من بودم و اسنوپی توی بغلم و لبخند موذیانه و پهن به درازای صورت خواهرم..

_ دیشب با عروسکات خوابیده بودی؟!

_ برو گم شو!

دیگه عروسکامو به هیچکی نمیدم.. پی نوشت هم نداره..

پ.ن: آه چرا داره! دیروز با طناب خودمو به تخت بستم تا آپ نکنم!

Why Bill!? Kill me instead!


از وقتی عضو  این  سایته شدم دارم ثانیه شماری می کنم که بمیرم!

حداقل اگه به این زودیا نمی میرم با مرگ مغزی بمیرم..

 

خدایا!

یه کاری کن با مرگ مغزی بمیرم!

 

ولی آخرش نفهمیدم مرگ مغزی دقیقا یعنی چی؟

به قول یه بنده خدایی انگار فایلتو بندازی تو Recyclebin و Delete  نکنی!

 این که غیر از سلولهای خاکستریت همه جای بدنت زنده باشه؟!

خوب من الان دقیقا این جوریم.. 

خوش به حال اینایی که مرگ مغزی میشن بعد اعضاشون رو اهدا می کنند..

نه فشار قبری در کاره نه چیز دیگه ای..

آخه به چی باید فشار بیاد؟!

تمام انگیزه م از این عمل خیرخواهانه همین بود!

پ.ن: هر کار می کنم دو روز پشت سر هم نیام اینجا نمیشه..

Exam!


 1. خدا را با ذکر مثال تعریف کنید. (1)

2. با توجه به این نکته که هر کس قیمتی دارد قیمت خود را تا دو رقم اعشار محاسبه کنید. (0.75)

3. مرتب کنید. (0.5)                    بزن/من/وبلاگ/سر/هم/ به

4. پول بهتر است یا ثروت؟ (0.75)

5. غلط های املایی و معنایی زیر را پیدا کرده و تصحیح نمایید. (1.5)

پول خشبخطی نمی عاورد.

6. حاصل جمعهای زیر را بدست آورید. (1)

عشق. نفرت                   زندگی. مرگ

*توجه به خاصیت توزیع پذیری جمع ضروریست.

 

7. حاصل تفریق های زیر را بدست آورید. (2) 

زندگی.ایمان    عشق. نفرت    زندگی.مرگ    عشق.دوست داشتن

*توجه به این تکته ضروریست که کوچکتر را باید از بزرگتر کم کرد.

 توجه به خاصیت توزیع ناپذیری تفریق ضروریست.

 

8. یک بادکنک را زیر آب باد کنید و سپس بترکانید. (0.5)

9. لگد به بخت خودتان بزنید. (0.5)

10. تا آخر دنیا بروید. (1.5)

 

10 نمره ی عملی:

یک بار بمیرید و زنده شوید و تجربیات خود را در ده خط خلاصه کنید، سپس برای همیشه زندگی کنید.

 

                                                     موفق باشید.                 

 

 

پ.ن: همش از ذهن کوچیک خودم تراوش کرد.. در صورت هرگونه سوءتفاهم با روابط عمومی و پشتیبانی تماس حاصل فرمایید..

با تشکر: من!