پتروس... ریزعلی... کبری... حسنک... صف نونوایی و هر چیزی که برای خود می پسندی!

بیچاره ها چقدر سعی کردند من آدم خوبی بشم!

تو رو نمی دونم ولی من که نشدم!

 

پ.ن: ماه رمضون هم معجزه ای نکرد.. خدایا این رسم مهمون نوازیت بود؟! 

انتظارات زیادی دارم.
از دنیایی که هول هولکی در 8-7 روز ساخته اند و پزش را هم داده اند تازه.

خدایا ببخشید!

احمقین بالفطره...


منصوره، اسما، شیما ح، سعیده، شیما ب، مژده، مژگان، نگار، آسیه، اعظم، هانیه، سمیه، سحر، روناک، ساناز، فلورا و ...

یه لیست سیاه از احمق ترین دخترهای دنیا که 5،6 یا 7 سال از بهترین سالهای زندگیشونو به پای موجوداتی حروم کردن که از مردونگی فقط اسمشو یدک می کشیدند!

 

برای رها خوشحالم.. حتی با اینکه کلی جلوی آقاشون ضایعمون کرد!

قهرمان سایه ی ترسوها!


مادرم ترسوترین زن دنیاست..

ترسوتر از هر زن ایرانی دیگه ای

احمقانه ترین ضرب المثلی که تو عمرم شنیدم: "می خوای دختره رو بشناسی مادرشو نگاه کن.."

 

می ترسه ازدواج کنم و..

_ صبح که از خواب پا میشم تا 12 ظهر سر جام غلت بخورم و خیال بلند شدن نداشته باشم..

_ از دانشگاه که برمی گردم یکراست برم سراغ آشپزخونه و منتظر بوی غذای آماده باشم..

_ سالادالویه رو همونجوری که فقط خودم دوست دارم با سس زیاد درست کنم..

_ هر وقت دوست جون زنگ زد گفت: حوصله مو داری؟ بگم: آره پاشو بیا اینجا.

_ غذا که می خورم ظرفمو بذارم تو ظرفشویی تا خود به خود شسته بشه..

_ سرعت بالا اومدن ویندوز رو با سرعت عوض کردن لباسهام بسنجم..

_ هر وقت دوست جون زنگ زد پرسید: بیکاری؟ بگم: کجا بریم؟

_ هر وقت دلم بخواد، به جای ناهار یا شام چند تا بستنی بزنم تو رگ.. (آقای همسر هم می تونه غذا از بیرون بگیره!)

_ آخر یاد نگیرم کته رو چه جوری درست کنم که به هم نچسبه.. (هرچی میگم کته ذاتش اینه که باید به هم بچسبه گوش نمیده)

 

نمی دونم این زندگی مشترک با اینهمه دست و پاگیریش چه جوری زنها رو مجبور به ادامه دادن می کنه؟!

گور بابای آقای همسر!

 

پ.ن1: لطفا یه نفر بیاد به مامانم حالی کنه که اینجوریا هم نیست.. اگه اینجوری بود که همه الان فکر می کردن مامان بنده یه پا دکتر تشریف دارن که دخترشون تازه شدن مهندس!

پ.ن2: ولی من یه خوبیایی هم دارم.. به خدا!

فروردین، اردیبهشت، خرداد

تیر، مرداد، شهریور

مهر، آبان، آذر

دی، بهمن، اسفند

 

حالا از اول!

 


 
پ.ن:
16 روز دیگه انسانیت عزادار میشه.. ببینید کی گفتم!

بهاره رهنما تو هم؟!

عمو پورنگ تو هم؟!

ابطحی.. تو هم؟!




رها جان! هادی خان!

ان شاءالله که به پای هم پیر میشین نه به دست هم!

Badluck

 

وقتی سر کلاس خاکشناسی استاد محترم با دل و جون داره تفاوت بین بافت خاک و ساختمان خاک رو توضیح میده و من عین موجودات از هفت دولت آزاد کتاب جیبی سهراب سپهری خواهرم رو (که یواشکی ازش کش رفتم!) جلوی روش باز می کنم و می خونم، نه خجالت می کشم نه عذاب وجدان می گیرم نه ازش می ترسم.. (راستی وجدان چی بود؟!)


 


... عین 6_5 سال پیش که هفته ای یه رمان از کتابخونه ی مدرسه مون امانت می گرفتیم و 8_7 نفری نوبتی می بردیمش زیر نیمکت و می خوندیم.. (بامداد خمار رو اینجوری خوندیم! 7 نفری) و از شانس بد یا خوب من، همیشه زنگ زبان انگلیسی نوبت من و دوست جون بود و همیشه به جاهای حساسش که می رسیدیم، لو می رفتیم.. خوبیش این بود که ما اون سال سه تا معلم زبان عوض کردیم و یک ماه هم اصلا معلم نداشتیم که بخواد دستمون براش رو شه!

 

ولی آقای بهرامی، خانم قیطاسی و خانم عودچی.. باور کنید ما دخترهای شروری نبودیم. من و دوست جون فقط کمی بدشانس بودیم!