تنها واکنشهایی که یک آلکان می تونه انجام بده: سوختن و هالوژن دار شدن..
تنها واکنشهایی که یک من می تونه انجام بده: سوختن و ساختن..

چقدر دلم می خواست ببینمشون..

 

ببینم عین ترم اولی خودمند؟!

همونقدر دلشون شور می زنه؟

همونقدر حالشون گرفته ست؟

همونقدر ویار قبل از دانشگاه دارن؟!

همونقدر ...

همونقدر...

 

امروز چشممون به جمال 84 ایها روشن شد.. آره بیچاره ها همونقدر چیز اند!

چقدر دلم براشون می سوزه.. بیشتر به حال اونایی که هم رشته ی خودم اند!

حالا برید تا خود بهمن حال کنید که بهمن به بعدش فقط زجره و بس...

سلف رفته پیشواز ماه رمضون گویا!

احمقترین موجودات عالم یا طویله ای به نام پردیس!


 

اگه من جای خدا بودم از خلق دو نفر پشیمون می شدم..

موجودی به اسم مدیر گروه و موجود دیگه ای به اسم استاد مشاور.. مشاور؟!!!!!!!!!

وقتی میگم چرا این همه بلا باید سر من در بیاد؟ میگه خانم محترم خوب من لابد حواسم پرت بوده یه چیزی گفتم..!

میگم به جهنم تو حواست پرته.. ولی این استاد مشاور مگه کارش مشاوره نیست؟!!! چرا سرخود اینجوری واسه من انتخاب واحد کرده؟! که حالا مجبور باشم 3 واحد از همین 14 واحد رو هم حذف کنم؟!!!

میگه درک کنید خانم.. ایشون تازه اومدن اینجا هنوز کاملا توجیه نشدن و خبری هم از درسهای پیشنیاز ندارن!!!

آخه گلابی! اینکه ادعاشه 20 ساله خیر سرش تو این کاره هنوز توجیه نشده؟!!! اون وقت از من چه انتظاری داری؟!

 

همه میگن.. خودم هم دارم ایمان میارم که اصلا نباید پامو هم میذاشتم تو این خراب شده.. خراب شده.. دیوونه خونه.. نه بابا طویله!

 

ترم اول که اون جوری شد و به خاطر جابه جایی سرخود ساعت امتحان یه صفر خوشگل روانه ی کارنامه م شد و مشروط..

ترم دوم هم که از اولش داره اینجوری پیش میره..

ترم سوم معلوم نیست چه بلایی سرم بیاد! شده عین جریان تابستونه! بدشانسی پشت بدشانسی.. حالا با اینهمه اتفاقات غیرقابل پیش بینی هنوز هم من گناهکارم؟ هنوز هم تقصیر منه؟!!!  

 

تنها فرق مرگ با پردیس اینه که مرگ کنکور نداره.. اینو یه بار دیگه هم گفته بودم ولی صد بار هم بگم باز هم کمه!

 

به نحو احسن دارم دیوونه میشم.. هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستم..!

 

من نمی دونم چرا وقتی دارم با دوستم نازنین یا دختر داییم منیره چت می کنم باید برای چند نفر توضیح بدم که عکسم تو یاهومسنجر چیکار می کنه؟!
اگه ریگی به کفش کسی هم باشه این جوریا درست نمیشه.. به کی اعتماد نداری؟‌به من؟!!!

یا به اون دوستی که فکر می کنی تمام این سالها خودشو عمدا دختر جا زده؟!‌
یا فکر می کنی منیره اسم پسره؟!!!

!Smile me


به بعضی ها باید لبخند زد.
وگرنه آنقدر به تو و خودشان میپیچند تا لبخند بزنی.

هیچ وقت پلهای پشت سرت رو خراب نکن...

ولی یکی از طناباشو ببر تا هر کی خواست بیاد پیشت بیفته ته دره و بمیره!

یه کم فکر کنی می بینی تنهایی از همه چیز بهتره!

 

پ.ن: فکر کنم خدا مخصوصا بعضیا رو آفریده که بشن عبرت سایرین.. ولی خداجون چرا من؟!

_ چقدر اعصابم از دست بعضیا خرده! اونقدر که اگه جرئتشو داشتم فکشو میاوردم پایین... من باید اینو از زبون همکلاسیم بشنوم آقای محترم؟!!! حالا که دو هفته از شروع کلاسها گذشته؟! به جون خودم اگه جرئتشو داشتم حالیت می کردم! من نمی دونم خدا هنوز از خلق یه موجودی مثل تو پشیمون نشده؟!

آخه آدم دیگه اینقدر چیز؟!

 

_ در ضمن شیما جان.. اونی که تو میگی ..ه نه..! OK ؟

 

_ پی نوشت نوشتن همیشه بیشتر از خود نوشتن حال میده!

 

_ این دفعه سرم به جایی نخورده..

 

_ کاش در همهمه ی زورق و باد                     نام من گم شود از صفحه ی خاک

نه خداییش این دوست من وقتی حالش سر جاش باشه شعر هم میگه! با این یه دونه بیتش خیلی حال می کنم!

!This realy world

This realy world!

Friends online are people we may never see...

we see pics, we see cams.. it isn't the same.. we grow close.. we care and love one another...

one day we may not hear from one another.. our hearts will break.. all we see is a name on messenger but the person we don't see anymore...

we pray.. please come back.. all I ask is you remember me in the good times we had...

keep me close to your heart.. friends forever.. pass this on to all your friends...

if I get it back..I know that you are a true friend!

 

p.s: that's not my word..

I am.. so I am


_پرسیدم: معلومه سال اولیم؟

_ آره بابا.. It is so tablo!

می خوام برم بگم معلومه رفتم ترم دوم؟!

 

_ همین جوری الکی شیمی آلی رو بیشتر از شیمی عمومی دوست دارم البته نه به خاطر اینکه صدای استاد جونمون با صدای مهدی امینی (خوش صدای کوله پشتی!) مو نمی زنه!

ولی من نمی دونم اینکه اینقدر وسواس داره و سر کلاس هم روپوش سفید و تمیزش رو می پوشه دیگه چرا تخته رو با دست پاک می کنه؟!!!

 

_ گازهای نجیب هم دیگه نجابتشون رو از دست دادن! گازهایی که سابقا گاز نجیب خونده می شدند و از این به بعد گاز نادر.. اصولا نجبا همیشه نادرند!

 

_ راستی من زنده م! آخر دنیا هم خوش گذشت.. یه چیز خنده دار و گریه دار! در راستای آبپز شدن دسته جمعی فرهیختگان مملکت، پسرهای تیتیش مامانی پردیس رفتن شکایت کردن که چرا سرویسهای دانشگاه کولر نداره؟! (چه چیزها!) دانشگاه هم لطف کردن و برای بستن دهان یاوه گویان جفت سرویسهای خوابگاه دخترها رو کولردار کرده بیا و ببین!!!

ولی من نفهمیدم چرا پسرها دیگه صداشون درنمیاد با اینکه چیزی این وسط بهشون نماسیده؟! شاید هم غیرمستقیم به دوست جونشون ماسیده! اصلا به من چه؟!!! ولی کاش یه ذره چیز هم تو وجود بی وجودشون داشتند.. یک ترم گذشت و من هنوز نفهمیدم چرا این دانشگاه کوفتی اینقدر ناز خوابگاهی ها رو می کشه.. ما بومی ها هم که این وسط نخودی ماجرا! انگار هوا فقط برای بعضیا گرمه..!!

 

_ چه حالی میده به خودت قول بدی بعد بزنی زیرش!!!

 

_ من نمی دونستم پردیس به زبان هندی میشه غریبه...  جالبه ها! فکر کن! دیوونه خونه ی یه غریبه! کسی گیر نده لطفا..

 

_ هرگونه ناسزا و ... را پذیراییم! اون دیروزیه هم شعر نبود شعورسنج بود.. شاید هم جنبه سنج.. یا شاید شعرسنج! ولی هرچی بود خالی بندی ای بیش نبود برای سنجیدن خیلیا که ابتکار من و دوست جون بی ذوقم بود! ملت چه باحال میرن سر کار!!!

Just for me


دفتر شعرم ورم کرده

از خونابه های چشمان بسته ام..

 

دلم خون گریه می کند

زندگی بیداد می کند..

 

سرم سرد و سنگین است

دلم از سردی تنت سنگ است..

 

دلم آلوده است

هوا سرفه می کند..

 

صدای تو مرده است

و من در پس کوچه های دلت گم شده ام..

 

پ.ن1: این شعر رو دوست جونم گفته!

ملت وقتی عاشق میشن شعر میگن این دوست جون ما وقتی هاردش می سوزه و کوک گیتارش در میره می شعره!!!

پ.ن2: لطفا هیچ ایرادی نگیرید که دوست جون من تحت هیچ شرایطی انتقاد پذیر نیست.. شما می توانید نظرات مثبت خود را با ما در میان بگذارید!

با تشکر: مدیریت روابط عمومی!

پ.ن3: ما هم رفتیم...

خوبی که ندیدید ازمون.. بدی ها رو هم حلال کنید لطفا. صواب داره..! (صواب درسته یا ثواب؟!)

یک روز مانده به آخر دنیا..


بدون شرح..

اگه فردا که از دانشگاه برگشتم زنده بودم شرح میدم!

دیشب با دوست جونم رفتم کتابهای این ترمم رو بخرم..

اینقدر عکسهای اولش خوشمزه بود که کم کم دارم به رشته م علاقه مند میشم..!

I am, so I am!


چه مزخرف نه؟!

خوبیش اینه که فحش نمی خوری چرا هر روز میای؟

تو دلشون فحش می خوری که چرا حتی نمیشه اینجا فحش هم داد!

Nonsense2


تصمیم گرفتم بزرگترین پیانیست دنیا بشم!

اگه نشدم!

مگه موتزارت از 18 سالگیش موتزارت بود؟

جواد یساری هم که از 6 ماهگیش جواد یساری نبود!

تازه حافظ هم از 40 سالگیش شد حافظ!

خوب راستشو بخوای پیانو تنها کلاسیه که مجبور نیستی سازتو کول کنی اون همه راه ببری

خوبیش اینه که پیانوش از خودشونه..

اگه ویولنش رو هم مجبور نبودم ببرم قسم می خورم بزرگترین ویولونیست دنیا می شدم!

به این میگن منطق!!!

K _ Pax


سیاره ی عجیبیست فرمانده..

با موجودات عجیبی که در هر پا پنج انگشت دارند!

School or University.. this is the problem


کار سختیه به مغز بیچاره م حالی کنم فردا قرار نیست بریم مدرسه..

چیکار کنم.. بوی پاییز دیوونه ش کرده..

همیشه از ماه مهر متنفر بودم، از وقتی دانشجو شدم بیشتر متنفرم!

همیشه از مدرسه بدم میومد، اما از وقتی دانشجو شدم بدجوری دلم مدرسه می خواد!

پ.ن1: امشب رفتم خرید دانشگاه!

یه دفتر صورتی با قلبهای آبی و نارنجی، یه کلاسور خوشگل و یه جامدادی اسنوپی!

خواهره یه نگاهی بهم انداخت گفت "خجالت هم خوب چیزیه..!"

نه اصلا خجالت نکشیدم.. تازه می خواستم دفتر سارا و دارا هم بخرم نداشت!

پ.ن2: راستی این دوهزار تومنی جدیدها چقدر قابل تحمل ترند..

...It's the time to


_ آخ گاو مش حسن، کجایی که ببینی آبجیتو کشتن؟!

هر کی یه دلیل قانع کننده بیاره که کشاورزی چه ربطی به ریاضیات داره

یه جایزه ی نفیس (به قید قرعه البته!) پیش من داره..

چرا یادم نمیاد چی می خواستم بگم؟!

_ مربی مهد کودک دخترعمه م کرمانی بود..

بعد از دو ماه دختر عمه م همچین لهجه ی کرمانی گرفته بود بیا و ببین!

_ 4 سال پیش تابستون مشهد بودیم..

تا دو هفته بعدش فارسی حرف زدنم هم لهجه ی مشهدی گرفته بود!

_ کلاس زبان هم که می رفتم استادمون شیرازی بود..

انگلیسی شیرازی قاطی حرف می زدیم سر کلاس!

 

پس چه انتظاری از من داری.. در حالیکه معلوم نیست

روح خبیث کدوم قاتلی الان توی وجودمه؟!

خلاصه داروین جون هر چی تو بگی!

 

پ.ن1: چه حالی داری وقتی 6 ماهه کلاس زبان نرفتی

و الان اعتماد به نفست قلمبه شده که من خیلی سطح زبانم بالا رفته و از این مزخرفها..!

بعد وقتی تعیین سطح میدی به زور تو همون ترم قبلی رات میدن؟

_ اعتماد به نفسم درد می کنه!

پ.ن2: ساعت دینامیکی بدنم از کار افتاده..

بابا ما دیگه از این عربها هم عرب تریم..!

اونا که اینقدر ادعای عربیتشون میشه سالی نیم ساعتشو جابه جا می کنند فقط!

تا وقتی نمی دونستم این عقب و جلو بردن ساعتها خلاف قانون بین المللیه کیف می کردم اول مهر تا 7 صبح بخوابم..

حیف که دیر فهمیدم.!

Take it easy


دارم ایمان میارم به این حدیث پیامبر که

"در آینده چیزهایی وجود دارد که از پشت شیشه می بینیدشان و پی به عظمت خدا خواهید برد"

پیامبر جون!

منظورت که فقط خود شیشه یا تلویزیون نبوده؟ بوده؟!

پس بیا همینا رو به بابای من هم بگو که اینقدر گیر داده کامپیو تر رو جمع کنه!

مگه عظمت خدا رو نمیشه تو اینترنت دید؟!  

 

پ.ن1: تازه فهمیدم بزرگ بودن و بزرگ فکر کردن یعنی چی؟

اینکه یه روز سخت کاری رو گذرونده باشی و نصف مغزت خواب باشه

و چشمات آلبالو گیلاس بچینه..

ولی فقط بگی  "خسته م"

و منتظر باشی خودم برم!

خودش فهمید.. فضولی موقوف..

 

پ.ن2: بعد از نیم ساعت چت کردن با دختر دایی و دل و قلوه دادن..

_ ببین منیره!

بیا قطع کنیم عین این آدمهای متحجر عصر حجری تلفن کنیم به هم..

فکر کنم خرجش کمتر دربیاد!

 

پ.ن3: اه چه رنگ لوسیه این صورتی!

هر چی باشه از قرمز که جیغ تر نیست.. هست؟!

اگه چشم و چال کسی درمیاد بگه تا عوضش کنم..

 

پ.ن4: روز اول ترم اولی که می رفتم دانشگاه خواب موندم..

روز اول ترم دوم هم خواب موندم..

فکر کنم روز اول ترم سوم هم خواب بمونم!

یه حکمتی توشه لابد!

 

پ.ن5: وحشتناکه!

147 تا پست نوشتم که به ترتیب اولویت بذارمشون اینجا!

اگه بخوام هر روز هم بیام اینجا

و تازه هیچ اتفاق خاصی هم برام نیفته و چیز جدیدی هم به کله م نزنه (که این یکی از محالاته!)

147 روز دیگه تو نوبتم تا این پستو بذارم تو وبلاگم..

"دیگه حرفی برای گفتن ندارم!"

شرط می بندم فقط خودم می دونستم امروز وسطمین روز ساله!

 

ملت برید کتاب روشهای کف بینی ترجمه ی کاملیا جلالی رو بخرید..

وگرنه کاملیا جونم ورشکسته میشه ها!

دیشب از زنجیره های کف دستم فهمیدم یه شخصیت چند بعدی دارم..

یعنی روحم قبلا تو بدن یکی دیگه زندگی کرده..

 

یه دقیقه واستا..

یه چیزایی داره یادم میاد!

من گاو مش حسنم..

حالا کی بهش میگه گاوش مرده؟..

 

 جمعه رو گذاشتن واسه همین کارها دیگه!

بقیه ی روزها تعطیله!

 

میگن تهرون جای قشنگیه..

 مردمش بدن..

اه دختره ی بی جنبه!

جنبه نداری فیلم نبین خوب..

یه هفته ست هم خودتو خفه کردی هم منو..!

تابستان خود را اینگونه گذراندم ۳

 

... من در این تابستان نیز پایم را از خانه بیرون نگذاشتم جز برای خرید بستنی (دایتی شکلاتی) و کارت اینترنت (call with me) اما برادرم خیلی خوش به حالش بود چون به یک سفر خارجی رفت و من فکر نمی کنم که عربستان خیلی هم خارج باشد.

او دو هفته در آنجا ماند و چون قرار نبود برای کسی سوغاتی بخرد حتی چیزی هم تهش برای نوه ی همسایه ی مان باقی ماند و ما آرزو کردیم کاش قرار بود سوغاتی بخرد!

و او از خاطرات معنوی اش برای ما تعریف کرد تا کمی عبرت بگیریم و من هی خنده ام می گرفت که در کوه احد و حتی دم در غار حرا هم دستفروش موجود باشد گویا عربستان چیزی شبیه همین بندر خودمان می باشد و فقط مردمش کمی عرب تر می باشند! و این عربها چقدر خسیس هستند.

 

در این تابستان نیز فیلم هندی خونم بسیار بالا رفت و این برای بدن بسیار مضر می باشد به طوریکه لعنت بر دوستم و فیلم هندی هایش. و این هندی ها چقدر در فیلم هایشان زود عاشق می شوند که چقدر رمانتیک می باشد و جدیدا هم از این خارجی ها یاد گرفته اند که کمی بی تربیت می باشند و فیلم هایشان همه اش رنگی می باشد و من از این به بعد حالم از فیلم ایرانی به هم می خورد چون رنگی نمی باشد و ما فکر می کنیم تلویزیونمان سیاه سفید می باشد در صورتیکه این طور نمی باشد و از اول تا آخرشان روشنفکری می باشد و ما سر در نمی آوریم کی به کی می رسد!

 

و در ضمن خدا پدر شاهرخ خان و آمیتا باچان را بیامرزد همین جوری الکی. و دخترخاله ام همه اش می گوید آمیتا یک اسم دخترانه می باشد و من به او می گویم "هیچ فرقی نمی کند. اسم باشد کوفت باشد." و من خیلی از انگشت شست هرتیک چندشم می شود چون دو تا می باشد. به طوریکه اولین بار با دیدن آن جیغ زدم و شبش هم کابوس زلزله ی بم را دیدم و خواب دیدم اینجا بم است و چه ربطی داشت؟!

 

و ای تو را موش بخورد شاهرخ خان!

 

 

در پایان نیز من تابستانم را با علم آموزی به پایان بردم و ما در هفده شهریور انتخاب واحد داشتیم که پنج شنبه بود و گمان می کنم خیلی روز مهمی باشد چون که در تاریخ هم آمده است در تلویزیون هم خیلی روی آن تاکید می شد ولی من نمی دانم چرا هی می گفتند جمعه ی خونین؟ در حالیکه پنج شنبه ی خونین بود!

و من گمان نمی کنم در این هوای گرم و شرجی سگ هم برای قضای حاجت از خانه اش بیرون بیاید و ما چون چیزی از سگ کمتر نداریم تا اطلاع ثانوی درس و دانشگاه و پردیس و دیوونه و دیوونه خونه تعطیل!

این بود انشای من. و من از این انشا نتیجه می گیرم که علم بهتر از ثروت می باشد. و همچنین مرگ بر تابستان!

مرکب در قلم مانند آب است                    خجالت می کشم خطم خراب است

 

ادامه ندارد..!  

 

 

پ.ن: کلاسهامون شروع شده.. به زور کشوندنمون دانشگاه.. ولی هنوز نفهمیدم چی مون از سگ کمتره؟!

پ.ن: شروع نشدن! حال هم ندارم پی نوشت قبلی رو پاک کنم..

پ.ن: هی فلانی.. این دختره بالاخره مخت رو زد؟!

پ.ن: شمردمشون.. 8 تا بودند.5 تا رفتنی، 3 تا هم برگشتنی.. هیچ کی نمی دونه اون دوتا شتره کجا قایم شدن؟!

تابستان خود را اینگونه گذراندم ۲


 

... خلاصه از اینکه از همان اولش گند زدیم به تعطیلاتمان و من کمی احساس آسودگی می کنم زیرا ما یک عروسی داشتیم که به هم خورد و کی حال عروسی و ریخت و پاش را دارد؟

و خواهر عروس کمی مریض شد و دو ماه در بیمارستان بستری شد و ما هی کمپوت خوردیم به جایش و ای کاش همه اش کمپوت آلبالو بود. و دختر پسرعموی پدربزرگمان کمی مریضی قلبی داشت که مرد و ما خیلی خوشحال شدیم که یکی از فامیلهای درجه یکمان (!) در خارج مرده است و خیلی خوشحال تر می شدیم اگر او را در همان کشور خارج دفن می کردند، کلی کلاس داشت برای خودش.. حیف که آمریکا جنایتکار و شیطان بزرگ می باشد. و کویت همین بغل است و خیلی خارج نمی باشد.

البته این تابستان قرار نبود دست از سر ما بردارد و اساسی کلید کرده بود رویمان.. به طوریکه پسردایی کوچولوام کمی تصادف کرد و خیلی آسیب دید و تازه چقدر نسبت به آن یکی پسردایی ام خوش به حالش است چون یک دزد به خانه ی شان رفت و تنها امید و انگیزه ی او برای زندگی را که همانا پلی استیشن و CD  های بازی اش می باشد به یغما برد!

این تابستان بسیار بدجنس می باشد و حاضر نیست دست از سر ما بردارد به طوریکه برادرم هی می گوید "هنوز یک هفته ی دیگر مانده، مواظب خودتان باشید!"

همچنین یکی از دوستانم نیز قرار بود عروسی بکند که آن هم به هم خورد و چه بهتر.. چون حوصله اش را نداشتیم برای عروسی برویم به شهر دیگری.. و دیگر اینکه برای مدتی به معنای واقعی و رسمی ترش سر کار بوده و حقوق ناچیزی دریافت نمودم که واقعا بسیار ناچیز می باشد.

به طوریکه اگر بخواهم برای مخارج روزانه ام روی آنها حساب کنم به طرز خنده داری غیب می شوند.. پس بهتر است آنها را یادگاری نگه دارم. (الان غیب شده اند البته!)

 

ادامه دارد...  

تابستان خود را اینگونه گذراندم ۱


 

قلم بر قلب سفید کاغذ می فشارم و انشای خود را آغاز می کنم.

البته بر همگان واضح و مبرهن است که کسب علم برای بشر از هر چیز دیگری مهم تر می باشد و با کسب علم می توان درجه های بلند انسانیت را فتح نمود. بنابراین ما تابستان امسال را با علم آموزی آغاز کردیم. البته چون علم زیادی نیاموخته بودیم کمی مشروط شدیم و کلی اسم در کردیم برای خودمان. چون تا به حال کسی را ندیده بودیم که در ترم اول مشروط شود.

البته ما گناهی نداشتیم. چون از همان کلاس چهارم از گیاه شناسی بدمان می آمد و اصلا هم با ریاضی حال نمی کردیم و کمترین نمره ی کلاس را آوردیم.. و ما اصلا از استاد ریاضی مان خوشمان نمی آید چون کلی حرف بد بد پشت سرش است!

ولی ژنتیک را از آن جهت تجدید شدیم که همه اش تقصیر مخابرات است که تلفن ما را یک هفته قبل از شروع امتحاناتمان قطع نموده و هفته ی بعد از امتحانات وصل نمودند و ما هر چی رفتیم به اداره ی مخابرات، هی می گفتند فردا ساعت 11 صبح می آییم. و من همچنان غرق در این اندیشه بودم که اگر اداره ی مخابرات تقویم ندارد ساعت که دارد!

بنابراین تلفن ما قطع بود و از آنجا که دانشگاه هرمزگان بسیار آپ تو دیت می باشد شب امتحان با ساعت آن حال نکرده و ساعت آن را تعویض نموده و ما را غریق شادی و رحمت بازماندگان نمودند و از آنجا که بنده تا صبح بیدار بوده و درس خوانده ام بنابراین از این درس صفر گرفتم که همه اش تقصیر خودم بود و بس.. اصلا مگر بچه ی خوب باید شب امتحان درسش را بخواند؟

و در اینجا یک نکته هم بود که من خیلی خنده ام گرفت، چون در درس ورزش هم غیبت نموده و بنابراین ورزش را هم باید صفر می شدم و این خود خیلی خنده دار بود! اما چون مربی نازنینمان بسیار پایه بودند به بنده 14 عنایت فرمودند که البته کمی ناحقی نموده اند چون حقمان بیشتر از اینها بود!

 

ادامه دارد...

 

دارم عاقل میشم!


دارم عاقل میشم! البته اگه گول نخورده باشم و اون جسم سخت و سفید اضافی دندون عقل باشه!

نامرد چه بی خبر اومد..

حالا اینور دهنم 7 تا دندون دارم اونورش 8 تا! جای 28 تا هم 29 تا دندون دارم! فکر کنم دارم بزرگ میشم..

 

پ.ن: لطفا به من نزدیک نشوید..

من الان ذوق مرگ ترین آدم دنیام!

حالا شاید دو سال بعد پشیمون شم از چرت و پرتایی که الان دارم می نویسم ولی به جهنم!

اینکه با شخصیت مورد علاقه ات

که فقط تو تلویزیون میدیدیش نزدیک 20 دقیقه چت کنی..!

و اینکه اینقدر باهات راحت باشه که گاهی شک کنی خودش باشه..

و اینکه بدونی همین رشته ای رو خونده که تو داری می خونی..!

مهمتر اینکه وبلاگتو هم خونده باشه و بهت 20 داده باشه..!

چقدر انگیزه ات برای دری وری نوشتن زیاد میشه!

خوب همینا به نظرم مواد لازم برای ذوق مرگیه!

کامران نجف زاده.. هندونه زیر بغلت نمیذارم.. گفته باشم!


شهریارمشیری تو دیگه شورشو درآوردی..

I’m alive


تنها فرق مرگ با دانشگاه اینه که کنکور نداره!

عاقبت به درجه ی رفیع مشروطیت نائل آمدیم.. چه حالی میده آدم تو وبلاگ خودش آبروی خودشو ببره!

دکتر نوحه گر! بار آخرت باشه اینجوری نگام می کنی..

بعدش هم دیگه دلداری دادن مشکلی رو حل نمی کنه..

 

گریه دارترین جمله ای که امروز دیدم:

زمان امتحانات غیرقابل تغییر می باشد!!!

آره جون عمه ت...

 

ولی 14 واحد هم خودش 14 واحده..!

این ترم شاگرد اول نشم خیلی کاره!

ولی ... جون! آخرش هم نفهمیدم چه جوری معدلت 17 شد..

یکی منو خودکشی کنه..

 

پ.ن: جاسم صابری، تو هنوز سلام کردن یاد نگرفتی؟

پ.ن: هی فلانی، نمی دونم کی بهت گفته با لنز سبز و این رژلب بنفش پررنگ دهاتی، قابل تحمل تری.. باور کن خواسته باهات شوخی کنه!

پ.ن: الان فهمیدم هر چیزی رو نباید هر جایی گفت.. به خدا همین الان فهمیدم! دیگه هم ... بی ...
چقدر خنگم.. اینو هم الان فهمیدم.. همچنان داره به کشفیاتم اضافه میشه!
جمعه... ۱:۳۲ بعد از ظهر..

یک روز مانده به آخر دنیا..



فردا انتخاب واحد داریم!
سرویس دانشگاه هم ۷ صبح میاد!
واسه هر روز تاخیر هم ۵۰۰۰ تومن جریمه...
پس من برم بمیرم..


چقدر وبلاگ بعضیا کلاس بالاست..

قالبهای سنگین، رنگهای سنگین تر

لینکدونی حجیم، کامنتها 50 به بالا..

و چقدر وبلاگ بعضیا لوسه..

قالبهای جلف، رنگهای جیغ

لینکدونی فدام شی!، کامنتها هم همه فدات شم

 
پ.ن: به هیچ کی برنخوره لطفا!

پ.ن: امروز کارت عضویتم اومد!

میگن آدم وقتی یه کار خوب می کنه نباید جار بزنه..

من دارم جار می زنم؟!

*لطفا این کارت را همیشه به همراه داشته باشید و خانواده ی خود را نیز از این تصمیم آگاه سازید* (!!!)

بابا اینا چه دلشون خوشه.. خانواده که سهله.. فکر کنم کل ایران فهمیدن قضیه رو!

حالا کاش تا اون موقع زنده بمونم. حداقل مرگ مغزی بشم وگرنه پاک آبروم تو در و همسایه ها میره!

دیگه هیچ کوفتیم نیست.. قلبم هم تا اطلاع ثانوی می تپه! باید بتپه!

صداقت ۱


_ وای عزیزم امشب چه خوشگل شدی...

_ ولی تو هنوز همون آشغالی هستی که یه عمره دارم تحملش می کنم!

_ مرسی از صداقتت..

؟!You forgot something.. no


چند روزه قلبم خیلی درد می کنه..

خدایا!

من گفته بودم مرگ مغزی نه مرگ قلبی!

ایناهاش شاهد هم دارم..

این فرشته هات همیشه این جوری یک کلاغ چل کلاغ می کنند؟!

Memory 2


_ آقا ببخشید از این دفتر خاطرات صورتی خوشگلا دارین؟

_ نه.. از وقتی وبلاگ مد شده فروش نمی کنه. دیگه نمیاریم...

 

_ تو خسته نمیشی هر شب تو دفتر خاطراتت کلی واسه خودت زر می زنی؟

واسه کی داری می نویسی اینارو؟ مگه خاطراتت یادت نمی مونه؟

_ اصلا اومدیم و همین فردا یه تصادف و ... بوم... حافظمو از دست دادم..

اون وقت چی؟!

 

پ.ن: الان دقیقا 12 روزه که دوازدهمین دفتر خاطراتم تموم شده!

دوازده هم واسه خودش عدد خوشگلیه!

هنوز وقت نکردم یکی دیگه بخرم.

شاید دیگه بهش احتیاج پیدا نکنم.

این جا شاید سیزدهمین دفترخاطراتم باشه..

شانس هم که نداریم.. 13.. 13.. 13.. داره یه چیزیم میشه!