فیلم نامه ای از اون لحاظ!

 

شخصیتها: من و دوستم!

لوکیشن ها: آسانسور، داخل موسسه ی ... خیابان (شب)!

 

فیلم شروع می شود!

من (تو دلش): آخه ساختمون 3 طبقه که دیگه آسانسور نمی خواد...

دوستم: ...

نمای درونی آسانسور را می بینیم. و دو دختر ... ! یکی گیتار به دست (دوستم) و دیگری ... (خودم) در آسانسور باز می شود و دو دختر وارد قوطی کبریتی به اسم موسسه ی فرهنگی هنری ... می شوند.

من به روی خودش نمی آورد که جا برای نشستن نیست اما دوستم چنان چشمش را برای دختر 5 ساله ای که می خواست روی صندلی خالی بنشیند در می آورد که کوچولو بلند می شود!

از کامپیوتر منشی صدای نمره ی بیست کلاسو نمی خوام می آید و دختر بچه ای که سرمشقش کشیدن یک قورباغه ی سبز با شلوارک رنگی است آن را زمزمه می کند... دوربین به دفتر نقاشی او نزدیک می شود. نقاشی اش خیلی مورد دارد!

دوربین عقب عقب می رود و ناگهان محکم می خورد به ستون. دوستم فوری گیتارش را برمی دارد و می رود. چند ثانیه بعد برمی گردد.

من: کجا رفتی؟

دوستم: جا بگیرم.

من: مگه چند نفرین؟

دوستم: 4 نفر!

دوربین به من نزدیک می شود. من تعجب می کند و در دل می گوید: حتما بیشتر میشن... فقط ما صدایش را می شنویم.

خانم ... که همه کاره و مدرس نقاشی آنجاست سعی می کند به یک نفر حالی کند که خالهای روی بدن قورباغه کمی کوچکتر از یک سب زمینی دو کیلویی هستند!

منشی آهنگ کامپیوترش را عوض می کند و یک آهنگ خارجی بدون ریتم و هیچی می گذارد. دختری که آهنگ قبلی را زمزمه می کرد با عصبانیت نگاهش می کند.

بیست دقیقه بعد...

من (که حوصله اش سر رفته): پس این استادتون کی میاد؟

دوستم (با بی تفاوتی): میادش...

من: آخه خودمون از 5/7 اینجاییم. الان دیگه نزدیک هشته.

دوستم: همیشه یه خورده تاخیر داره.

من (در دلش): یه خورده؟!

همه چیز به طرز کسل کننده ای می گذرد. دوربین روی مانیتور منشی زوم می کند ولی تویش پیدا نیست! بعد می چرخد روی تابلوهایی که خانم همه کاره کشیده است. بعد روی دختر و پسرهای خنگ و کوچولویی که هنوز فرق بین سیب زمینی دو کیلویی و خال قورباغه را نفهمیده اند. بعد زوم می کند روی دستگیره ی در... الان است که یک نفر در را باز کند... نه خبری نشد! دوربین دوباره برمی گردد روی مانیتور خانم منشی و ناگهان همه جا تاریک می شود.

چند دختر بچه از خوشحالی جیغ می زنند. همزمان صدای گوشخراش مردی از آسانسور می آید... در باز می شود و نور کمی به داخل می تابد.

خانم همه کاره می رود بیرون و با قیافه ای ناله برمی گردد و می گوید: بابای ... تو آسانسور گیر کرده.

... : دلم خنک شد!

پنج دقیقه بعد...

خانم همه کاره: ... بابات آسم داره؟

...: آره!

منشی: زنگ بزنیم 110

خانم همه کاره: نه. آتشنشانی...

یکی از کوچولوها: حداقل با پیچ گوشتی پنجره ی آسانسور رو باز کنین ...

خانم همه کاره و منشی نگاهی به هم می اندازند و می گویند: خودمون می دونستیم...

من: ساعت 5/8 شد. باز می خوای منتظر بمونی؟

دوستم: نه دیگه بریم. اگه الان هم بخواد بیاد ساعت 9 کلاس تموم میشه...

من و دوستم دست همدیگر را می گیرند و کورمال کورمال از پله ها پایین می آیند. صدای جیغ و شادی کوچولوها بلند می شود. بابای ... نجات پیدا کرده است.

نمای بیرونی _ شب است!

من: گفتی اسم اینجا چی بود؟

دوستم: موسسه ی فرهنگی هنری ...

دو دختر در حالیکه از گرمای 45 درجه و شرجی 100 درصد هوا رو به موت هستند راهشان را می گیرند و می روند.

دوربین بالا می رود. کلی تابلوی رنگارنگ و چشمک زن به چشم می خورد. دوربین به زحمت تابلوی خاموش موسسه ی فرهنگی هنری ... را پیدا می کند و روی آن زوم می کند.

فیلم تمام می شود!

 

نکته ی اخلاقی: ندارد!

نکته ی غیراخلاقی: به موسسه ی فرنگی هنری ... نروید. (آسانسورهایش مورد دارد!)

 

نظرات 1 + ارسال نظر
امیر 1384/05/11 ساعت 01:35 http://sibekal.blogsky.com

البته نکته ی غیر اخلاقی اش مورد داشت .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد