قایق


یک قایق ساختم

با یک بادبان قرمز

و دو پاروی سبز قشنگ

که مرا به سرزمینهای دور ببرد...

قایقم آنقدر زیبا شد

که ترسیدم

آب، رنگ آبی اش را ببرد

و بادبانهای سپیدش را بشکند

و پاروهای سبزش کهنه شوند،

برای همین هرگز قایقم را به آب نینداختم...

من هرگز به سرزمینهای دور نرفتم...

فقط قایق قشنگم را تماشا کردم

من هرگز جایی نرفتم...

 

شل سیلور استاین

نظرات 3 + ارسال نظر
نسرین 1384/05/09 ساعت 02:04 http://oxin.blogsky.com

نمی دونم چرا یه جورایی از نوشته هات خوشم میاد شاید چون از ته دل می نویسی !!
راستی اون کوچولوی ۷ ساله پست قبلی الان حالش خوبه ؟

۱ـ ته دل منو از کجا دیدی؟!
۲ـ تا حدودی... داره شیمی درمانی میشه.

من ! 1384/05/09 ساعت 02:08 http://sibekal.blogsky.com

سلام
درد اکثر ما همین است به جای دریا قایق را می بینیم .

مثل آن یک بار ٬ به اندازه بر هم زدن بال شاپرک ٬ به اندازه یک دلتنگی عاشقانه ٬ دلم برایت تنگ شده ...
می گویم تا همه آینه ها بدانند...

****

چه ربطی داشت..؟؟!!!
میبینم که تو هم مثل من شعرای ناب رو بلدی.. آفرین .. تبریک.. خوشگل بود..

******************چشمان محزون****************

سوتفاهم نشه... شعرش مال من نبود. مال سیلوراستاین بود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد