یک قایق ساختم
با یک بادبان قرمز
و دو پاروی سبز قشنگ
که مرا به سرزمینهای دور ببرد...
قایقم آنقدر زیبا شد
که ترسیدم
آب، رنگ آبی اش را ببرد
و بادبانهای سپیدش را بشکند
و پاروهای سبزش کهنه شوند،
برای همین هرگز قایقم را به آب نینداختم...
من هرگز به سرزمینهای دور نرفتم...
فقط قایق قشنگم را تماشا کردم
من هرگز جایی نرفتم...
شل سیلور استاین
نمی دونم چرا یه جورایی از نوشته هات خوشم میاد شاید چون از ته دل می نویسی !!
راستی اون کوچولوی ۷ ساله پست قبلی الان حالش خوبه ؟
۱ـ ته دل منو از کجا دیدی؟!
۲ـ تا حدودی... داره شیمی درمانی میشه.
سلام
درد اکثر ما همین است به جای دریا قایق را می بینیم .
مثل آن یک بار ٬ به اندازه بر هم زدن بال شاپرک ٬ به اندازه یک دلتنگی عاشقانه ٬ دلم برایت تنگ شده ...
می گویم تا همه آینه ها بدانند...
****
چه ربطی داشت..؟؟!!!
میبینم که تو هم مثل من شعرای ناب رو بلدی.. آفرین .. تبریک.. خوشگل بود..
******************چشمان محزون****************
سوتفاهم نشه... شعرش مال من نبود. مال سیلوراستاین بود...